دریافت کد گوشه نما
رنـگــ خـدایــی

خدای روزگار نوجوانی ما یک‌جوری بود که بالای همه‌ی نوشته‌های‌مان می‌نوشتیم: هوالمحبوب.
دلم برای آن خدا تنگ شده.

الهے، هم نشین از هم نشین رنگ
مے گیرد.خوشا آن که با تو هم نشین است..
صبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنْ اللَّهِ صِبْغَةً

دل باید بزرگ باشد. وقتی انسان هدف داشته باشد، هر جا باشد خوب است..

هَر کُجا تو با مَنی مَن خوش دِلَم
اَر بُوَد دَر کُنجِ چاهی مَنزِلَم..

پیام های کوتاه

رنـگــ خـدایــی

مــا را فــدائــیــانـ حــســیــنـ بــیــافــریــنـ

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بابل» ثبت شده است


محبوبه در آن لحظات تلخ طاقت فرسا، وقتی تصویر بی جان محمدش را دیدبه این فکر کرد که زینب(س) چگونه سر بریده و بدن شرحه شرحه شده حسین را دید و تاب آورد...

وقتی عکس را دیدم ناخودآگاه یاد کربلا و حضرت زینب افتادم، جنازه محمد سالم سالم بود، فقط از پشت سر یک تیر خورده بود و انگار خواب بود. آن لحظه فقط نام امام حسین(ع) را صدا می­‌زدم و آن صحنه برایم تداعی می­‌شد که چقدر سخت است.....

از خدا شکوه نکن، از خدا گلایه نکن، فقط سرت را روی شانه های آرامش بخش خدا بگذار و های های گریه کن، خودت را به خدا بسپار و از او کمک بخواه، خودت را در آغوش گرم خدا گم کن...

رفتم نماز شکر خواندم. قبلش وقتی خواستم وضو بگیرم دیدم چقدر سخت است که تو بعد از این اتفاق نماز شکر بخوانی! در آن لحظه و اوج ناراحتی و اضطراب و بی­‌قراری و درد و غصه که به همه چیز فکر می­‌کنی و شوهرت را هم از دست داده­‌ای، بخواهی نماز شکر بخوانی خیلی سخت است. شاید دو روز بعد راحت­‌تر بتوانی بخوانی.

اینجا را حتما بخوانید:

«شهید محمد بلباسی» به روایت مادر و همسر

رنگ خدایے . . .
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۱ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۴ نظر