استادی دارم که حتی نمیدونه لایک کردن چیه؟
فکر نمیکنم یک بار هم حتی یه صفحه ی اینترنتی رو با دست خودش باز کرده باشه.
ما فکر کردیم همه ی دنیا توی فضای مجازی خلاصه میشه. ولی دنیای اون با ما خیلی فرق میکنه...
ولی این آقا هیچ وقت از ما عقب نبوده بلکه همیشه جلو بوده و ما باید میدویدیم تا بهش برسیم!
صفای باطنش، خلوصش، عشقش به خانواده اش، نمازاش،قرائت قرآنش، دین داریش اینقدر خوبه که یه جایی که میشینه، واقعا فیوضاتش فوران میکنه، نمیتونی ازش دل بکنی...
دلم میخواد به همه بشناسونمش که این آقا کیه ولی فعلا نمیشه...
سحر داشتم فکر می کردم به روزایی که میخواست از پیشمون بره، یادم اومد به حرف هاش. یادم اومد به روزی که رفت و رسما نابود شدم. همیشه میگفت این دنیا بالاخره جدایی هم به دنبال داره. ولی ما گوش نمیدادیم و روز به روز عشقمون نسبت بهش بیشتر میشد. ولی رفت... هر چند که الان هم در ارتباطیم ولی در حضورش بودن لذت دبگه ای داشت...
یادم میاد به جلسات قرآنش، به پارک رفتن هامون، با پیاده روی رفتن هامون، به قهر کردنای خودم باهاش... هعی کجای سید من :(
قبلا وقتی دلم براش تنگ میشد رسما بهش میگفتم ولی الان دیگه باید بیایم اینجا بنویسم براش که آقا دلم تنگ شده برات...(البته الان پیامش دادم گفدم :))
گاهی که کج میرم! زنگ میزنه موتورم رو میکنه! یعنی عاشق اینم که حالم رو بگیره! چون یقین دارم خیر آدم رو میخواد.